ســــجــــادی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دل به دریا میزنم امشب!!!!!

به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

 

که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را

پس از خاموشی چشمت بدم می آید از

که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را

نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست

که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را

به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم

که شاید بشکنم یک شب سکوت خانه خود را

 چو دیدم شمع بالایت سحر را در نمی یابد

  میان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را


دل به دریا میزنم امشب!!!!!

به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را

 

که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را

پس از خاموشی چشمت بدم می آید از

که در دنیا نمی بینم گل یکدانه خود را

نهالستان سبزت را عجب پاییز طولانیست

که عمر من نمی یابد در آن ریحانه خود را

به هر در می زنم دل را خیالت را نمی بینم

که شاید بشکنم یک شب سکوت خانه خود را

 چو دیدم شمع بالایت سحر را در نمی یابد

  میان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را


بی تو......!

بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم

آه ای خفته که من چشم براهت دارم

خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید

چه کنم دست خودم نیست اگر می بارم

کم برای من از این پنجره ها حرف بزن

من بدون تو از این پنجره ها بیزارم

جان من هدیه ناچیز تقدیم شما گر چه

در شان شما نیست همین را دارم

من که تا عشق تو باقیست زمین گیر توام

لااقل لطف کن از روی زمین بردارم


عشق یا سرگرمی؟؟؟؟؟؟!

عشق های کاذب (دوست پسر یا دوست دختر)

فقط و فقط یه سرگرمیه مثل آدمایی که وقتی

گرسنه اند چون تحمل  ندارند تلاش کنند

و غذا درست کنند با پفک گرسنگیشون

را رفع میکنند این طور مسائل باعث میشه

 آدم مسیر زندگیش همیشه به بیراهه کشیده

بشه و از رسیدن به مقصد(عشق واقعی)

باز بمونه و باعث میشه  لذات زودگذر را

 با یه لذت پاک و همیشگی عوض کنه

 جالبه که همیشه اینطور آدما هستند که بدون

اینکه دنبال اشتباهاتشون بگردند

  طلبکار خدا و دیگرانند

حرف حق  تلخه دیگه

پسرها با چشم و دخترها با گوش(حرفای زیبای دروغی)

 گول میخورند

مواظب چشم و گوشتون باشین .


زخم........

این همه زخم که میبینی به روی ساقه ام

                           یادگاریست از وفاداری قلب ساده ام

 زخم هایم حاصل از عاشق نمایی پست

                           حاصل از عاشق نمایی تیشه بر دست

 تیشه اش سخت و دلش از سنگ بود

                           زخم ها بر ساقه ام چون ننگ بود

 جام درد را سر میکشیدم من در آن روزگاران

                        آسمان هم قهر بود انگار دریغ از قطره ای باران

 دلم از نا گفته ها بود لبریز

                        در بهار اما برگهایم زرد تر از پاییز

 گر چه او میگفت عاشق است و شیفته ی یار

                         من که میدانستم عشقی نیست در کار

 گر چه هر دم می سرود از قلب عاشق پیشه اش

                         تنم اما زخم بود از ضربه های تیشه اش

 می خراشید ساقه ام را و دگر نایی نبود

                        و برای زخم تازه بر تن رنجور من جایی نبود

 تا که روزی تیشه را بر ریشه زد

                         ضربه آخر شد و سخت تر از همیشه زد

 بعد آن دیگر برایم شاخه و برگی نماند

                          بعد آن دیگر قناری از سر عشق نخواند

 من که هر چه خوب کردم عاقبت دیدم بدی

                          عشق بودم مقصود من اما نیافتم مقصدی